Sonntag, 19. September 2010


تیر باران

پیرزنی نالان و گریان

فقان بر میزد ای امان

گم گشته ام گشته تیرباران

ز ستیزه با آخوند دژخیمان

کفن سبز بر پوشیده این جوان

نشانش کردنش همچون ندا آقا سلطان

جسد پرپر گشته این جوان

بر ما ندادند بر آن زمان

هزینه جوخه تیرباران

بداد پدرش با چشم گریان

که زور و جور زمان

چه کرد با ما ای ربمان

گر تو نرسی بر دادمان

چه کند این ملت قهرمان

بهزاد بیگعلی

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen